پانزده | مجرم همیشه به صحنه جرم باز می‌گردد

   صفحه اول مرورگرم لیستی دارد از سایت‌هایی که یا مکررا از آن‌ها بازدید می‌کنم و یا خودم آن‌ها را پین کرده‌م تا در دسترسم باشند و راحت به آن‌ها سر بزنم. کنترل پنل بیان هم یکی از همان سایت‌هایی‌ست که خودم آن‌ها را پین کرده‌م. امروز که پست‌های وبلاگ را خواندم دیدم چهار سالی می‌گذرد. در این چهار سال حتی یک بار هم پایم را اینجا نگذاشتم.

   اتفاقی دستم به آیکون بیان خورد و سر از اینجا درآوردم. عجب داستان غم‌انگیزی داشتم. باورم نمی‌شود آدم بتواند روزهایی را این چنین در غم و نفرت و تحقیر زندگی کند و زنده بماند! واقعا چطور سر از این روزها درآوردم؟! حتی برای خودم هم عجیب است.

    به هر حال، داستان این روزهای زندگی‌م به کلی تفاوت دارد، درست به تفاوت زمین و آسمان. از مادرم متنفر نیستم، در واقع خیلی هم دوستش می‌داردم. همین چند روز گذشته بابت این‌که در سخت‌ترین روزهای زندگی‌م همراهم بوده تشکر کردم. مردی همراهم است که همراهیش شبیه یک موهبت الهی‌ست. روزهای اول آشنایی‌مان به این فکر می‌کردم که تا به کجا پیش خواهیم رفت و حالا چیزی به ازدواجمان نمانده. شاید به زودی ازدواج کنیم. ردی از آن نفرت و تحقیر در این روزهای زندگیم نیست. شاید تنها نشان باقی‌مانده از آن روزها چند تار سفیدشده مو باشد و ترسی در جانم از مردهای جهان.

دیدن دوباره اینجا برایم تجربه بدی نبود، خوشحالم که اینجا را دیدم. شاید گاهی اینجا چیزی نوشتم، برای خودم. که یادم بماند از روزهای خوب و تغییرهایی که زندگی‌م را زیر و رو کرد.

 

پی‌نوشت: دو تا گربه قشنگ هم به جهانم اضافه شده‌ند. برای من تجسم حیاتند. نشان عشقی که ❊ به من داده.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • سه شنبه ۲ آبان ۰۲

    چهارده | نوشتن

       نوشتن به مثابه نوشتن، ردیف کردن کلمات در قالبی که برای خواننده لذتی در برداشته باشد، ماه‌هاست که از وجودم رخت بربسته.

  • نظرات [ ۱ ]
    • لیلی --
    • چهارشنبه ۲۷ فروردين ۹۹

    سیزده | احترام

       تمام رفتارهای کسانی که دوستشان دارم برایم یادآور این است که من لایق احترام نیستم. غم‌انگیز است.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • يكشنبه ۱۰ فروردين ۹۹

    دوازده | کمرنگ

       من همیشه کمرنگ بودم. هیچ‌وقت حتی وقتی منبری برای حرف زدن داشتم چیزی برای گفتن پیدا نکردم. همیشه حاشیه امن و فراموش‌شده خودم را حفظ کردم. من الهه دنیاهای فراموش‌شده‌م. همان‌هایی که رد کمرنگی در خاطراتمان باقی گذاشته‌ند.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • چهارشنبه ۲۸ اسفند ۹۸

    یازده | روزها

       روزها به طرز ترسناکی از هفته‌ها تبدیل به ماه‌ها می‌شوند.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • سه شنبه ۲۷ اسفند ۹۸

    ده | طلا

       دو روز پیش مادرم متوجه شد طلاهایش را گم کرده. اشک ریخت. برای اولین بار بعد از مدت‌ها احساس کردم که دلم برایش می‌سوزد. برای گریه‌هایش گریه کردم، پنهانی.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • سه شنبه ۱۳ اسفند ۹۸

    نه | تنفر

       مادرم استعداد عجیبی در ایجاد تنفر من خودم دارد. هر روز که از خواب بیدار می‌شوم اولین چهره‌ایست که می‌بینم و شب موقع آخرین تصویری‌ست که از روزم برایم باقی می‌ماند. هر روز که بیدار می‌شوم از خودم و از او متنفرتر می‌شوم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • پنجشنبه ۸ اسفند ۹۸

    هشت | ده روز دیگر

       ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیش‌پیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفته‌م مدتی از دومی فاصله بگیرم.

       دلم برای بوسه‌های اولی تنگ شده. هم بهتر می‌بوسید هم بهتر بغلم می‌کرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدامشان هیچ‌وقت به درد نمی‌خورند. همیشه وقتی می‌رسد که دیگر دوستت ندارند.

       با شرایطی که دارم دلم برای همه کس و همه چیز تنگ شده، حتی آن‌هایی که هیچ‌وقت دوستم نداشتند.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • دوشنبه ۵ اسفند ۹۸

    هفت | سکوت

       امروز سومین روزی‌ست که با هم حرف نزده‌ایم. نمی‌دانم عارضه دلتنگی‌ست یا وابستگی. نمی‌دانم این وضع تا به کِی ادامه خواهد داشت. من تصمیمی برای اقدامی ندارم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • جمعه ۲ اسفند ۹۸

    شش | دروغ

       از من پرسید تا به حال به او دروغ گفته‌م؟ دروغ گفته بودم. انکار نکردم. گفتم که دروغ گفته‌م. پیش خودش گفت که مسلما دروغ گفته‌ای. چیزی نداشتم که بگویم. آخرین دروغی را که به او گفته بودم به یاد آوردم.

       به او گفته‌بودم می‌توانیم هر وقت که خواستیم با کس دیگری بخوابیم، به هم بگوییم و اجازه بگیریم و این کار را بکنیم. اگر که این ارتباط فقط منتهی به رابطه جنسی باشد، از نظر من عیبی ندارد. از نظر او عیب داشت. از من پرسید کسی هست که بخواهم چنین کاری با او بکنم، دروغ گفتم که نه. در واقع کسی هست که دوست دارم فقط با او یک بار بخوابم. بعدتر فکر کردم که شاید بهتر بود راستش گفته بودم. راست گفتنش به نفع من بود.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • چهارشنبه ۳۰ بهمن ۹۸