۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

شش | دروغ

   از من پرسید تا به حال به او دروغ گفته‌م؟ دروغ گفته بودم. انکار نکردم. گفتم که دروغ گفته‌م. پیش خودش گفت که مسلما دروغ گفته‌ای. چیزی نداشتم که بگویم. آخرین دروغی را که به او گفته بودم به یاد آوردم.

   به او گفته‌بودم می‌توانیم هر وقت که خواستیم با کس دیگری بخوابیم، به هم بگوییم و اجازه بگیریم و این کار را بکنیم. اگر که این ارتباط فقط منتهی به رابطه جنسی باشد، از نظر من عیبی ندارد. از نظر او عیب داشت. از من پرسید کسی هست که بخواهم چنین کاری با او بکنم، دروغ گفتم که نه. در واقع کسی هست که دوست دارم فقط با او یک بار بخوابم. بعدتر فکر کردم که شاید بهتر بود راستش گفته بودم. راست گفتنش به نفع من بود.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • چهارشنبه ۳۰ بهمن ۹۸

    پنج | متوهم

       همین الان * به من گفت که ذهن متوهمی دارم. سعی می‌کنم نادیده بگیرمش. خداحافظی نمی‌کنم، تلفن را هم قطع نمی‌کنم. هفت دقیقه در سکوت سپری می‌شود، جوابش را نمی‌دهم، با عصبانیت تلفن را قطع می‌کند. من به همان یک جمله فکر می‌کنم.

       حوصله خودم را هم ندارم، جملاتش پتک می‌شوند، می‌خورند پس سرم. غمم سنگینی می‌کند. همه‌ش از جایی شروع شد که گفتم من در من گیر افتاده.

       می‌گفت آنچه از من دیده می‌شود موجودی‌ست که حالات لحظه‌ای بر تصمیمات اساسی زندگی‌ش تاثیر مهم می‌گذارد.

       نمی‌دانم، تاثیر می‌گذارد؟ چه اهمیتی دارد؟ من وسواس شدید دارم، هیچ تصمیمی را یک باره نگرفته‌م که نگران تاثیر حالات روحی گذرایم بر آنان باشم. من هیچ وقت رفتار غیرمعقولی نداشته‌م که بابتش بخواهم به کسی توضیح بدهم. غمگینم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • سه شنبه ۲۹ بهمن ۹۸

    چهار | تکیدگی

       بیشتر وقت‌ها متوجه‌ش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کرده‌م زیست می‌کنم. آرام و بی‌دغدغه ادامه می‌دهم. فراموش می‌کنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشته‌م و حتی فراموش می‌کنم چه‌چیزهایی را قرار است، یا می‌خواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف می‌زنم متوجه می‌شوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمی‌کاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش داده‌م. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • جمعه ۲۵ بهمن ۹۸

    سه | غریبه

       اینجا هیچ‌کس غریبه نمی‌ماند.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • پنجشنبه ۲۴ بهمن ۹۸

    دو | در بیان عاجز

       فاجعه درست از آن لحظه‌ای آغاز شد که هیچ دوستی نداشتم. غیر از *، شقا، جواد، محیا و مریم (زیاد به نظر می‌رسند، نه؟)‌ کسی نیست که بتوانم با آن‌ها ارتباط برقرار کنم. همین‌ها هم نیستند. هر کدامشان جایی سرشان به آخوری گرم است و در این لحظاتی که اینجا می‌نویسم کسی در دسترسم نیست. با * حرف زدم، پشیمانم. خیلی چیزها را نمی‌توان بیان کرد. درست مثل همین لحظه. چیزهایی هست که دوست دارم بگویم، چیزهایی هست که از گفتنشان عاجزم و در تلاشی کور می‌خواهم بگویم و نمی‌توانم. صرفا نمی‌توانم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • چهارشنبه ۲۳ بهمن ۹۸

    یک | شروع

       کانالی دارم به همین اسم. * می‌گوید دوجین آدم ابله دوروبرم جمع کرده‌م و برای آن‌ها حرف می‌زنم. مخاطبانم را ابله می‌خواند و می‌گوید از تشخیص بلاهت من عاجز است، چرا که من جزو آدم‌های نزدیکش هستم و این کار را برایش دشوار می‌کند. به دل نمی‌گیرم، اما نمی‌دانم چرا اینجا یادداشتش می‌کنم.

       در بلاهت من شکی نیست. تازگی ندارد. بارها قبلا این را به خودم یادآور شده‌م. چیزی نیست که * بخواهد در آن شک کند. اما او دوست دارد باور کند که من ابله نیستم، نه به خاطر من، که به خاطر خودش. که حریمش را از شر ابلهان حفظ کرده باشد. من اما احتمالا تنها ابلهی باشم که چنین به حریمش نفوذ کرده‌م. چه کسی اهمیت می‌دهد؟

       ۶ ماه و ۶ روز از اولین روزی که به معنی واقعی کلمه با سرخوردگی مواجه شده‌م می‌گذرد و این داستان هنوز ادامه دارد. چندی‌ست که نوشتن را رها کرده بودم. این روزها دوباره عادت‌های برآمده از تنهاییم را می‌یابم، از نو شکل می‌دهم. اتفاق خاصی در زندگیم نمی‌افتد اما دوست دارم دوباره بنویسم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • لیلی --
    • چهارشنبه ۲۳ بهمن ۹۸